بدیع زاده:
خیلی بچه بودم، یادمه با پدرم که آقای سید رضای بدیع بود و پدر من در سیاست اون موقع به مشروطیت ایران هم خدمت کرد و خوانین بختیاری هم که واقعاً خیلی مهم بودند در پیشرفت اصول مشروطیت کشور ایران در راسشان مرحوم حاج علی قلی خان سردار اسعد بختیاری بود.
منزل این مرد بزرگوار در خیابان علاالدوله که حالا خود آقای جناب هم توضیح خواهند داد در کوچه بختیاری، اونجا که الان تمام مستحدثات بانک ملی تقریباً منزل قدیم این مرحوم بزرگوار بوده بنده اونجا می رفتم و همیشه از صد نفر کمتر در منزل این مرد محترم نبودند.
یکی از این روزها بنده یادمه نه یکی نه دوتا چندین بار که با پدرم می رفتم اونجا به دیدن اون مرد محترم و با نهایت تاسف در اواخر عمر هم مرحوم سردار چشمشان یکمی بیناییش کم شده بود و خودشون نمی تونستند چیزی را ببینند، بنده اونجا بودم و کمتر از صد نفر هم هیچ وقت در منزل ایشان حتی برای ناهار نبوده و موظف هم بودند روی اصول ایلخانی و خانی کسی که پیش از ظهر به منزل سردار وارد می شده باید اونجا ناهار بمونه و میموندن.
بنده یادمه که روزی با پدرم، کوچیک بودم اونجا که رفتم من دیدم این مرد محترم، خیلی هم در اون موقع ظریف بود و خوش لباس و عمامه سفید قشنگی به سر داشت و عبای بسیار ظریفی، من یادمه در اون موقع در منزل سردار یک روز اذانی از این مرد شنیدم در موقع ظهر اذان می گفتند و حالا من خودم با این افتخار اجازه بفرمایند که از خودشون بپرسم و خاطراتی اگر دارند در اول مشروطیت و در زمانیکه با مرحوم حاج علی قلی خان سردار اسعد آشنایی داشتند و با ایشان بودند مطالبی اگر دارند درباره خودشان و آشنایی که با مرحوم سردار اسعد بزرگ و ایل بختیاری داشتند خودشان ذکر بفرمایند.
مجری؟: آقای جناب شما چند سال دارید؟
جناب دماوندی: بنده ۱۰۰ سالمه
مجری: چند سال پیش سردار اسعد رو دیدید؟
جناب دماوندی: تقریباً ۶۰ سال
مجری: اونجا بیشتر به چه کار می پرداختید؟
جناب دماوندی:
اونجا ….. گاهی اوقات که مهمانی چیزی داشتند می خواندم
مجری: شما اینطور که من شنیدم و شواهدی هم حکایت می کنه یکی از اذان گویان معروف زمان بودید؟
جناب دماوندی: بله
مجری: بگید به چه ترتیب به گفتن اذان پرداختید؟
جناب دماوندی: چطور؟
بدیع زاده: عرض کردن چطور شد و از چه تاریخی اونجا اذان گفتید؟ در زمان حیات مرحوم سردار اسعد بود یا بعدش؟
جناب دماوندی: بعد از سردار
مجری: بفرمایید
جناب دماوندی: عرض کنم که بعد از وفات سردار اسعد آقای محمدعلی فروغی و آقای مستوفی الممالک به نظرم صاحب اختیار هم بود به ما گفتند جناب، هر روز اینجا اذان بخوان، هر روز اذان بگو
بعد من اذان گفتم.
…… بله تقریباً تا چهلم طول کشید و من اذان گفتم
من بعد از اینکه آمد اون سفیر انگلیس و محکم سرش رو به دیوار زد و آهی کشید و اون وقت دست کرد تو جیبش ۱۰ تومن به من داد، گفتم آقای سفیر من اذان میگم پول نمیگیرم، استدعا میکنم که من رو خجالت زده نکنید و منم پولکی نکنید و پولتون رو بذارید تو جیبتون، گفت خیله خب
بدیع زاده: پول ها را سفیر انگلیس به شما داد؟
جناب دماوندی: بله
بدیع زاده: مرحوم فروغی که همان ذکاء الملک بود و مرحوم مستوفی الممالک آن ها بودند در اون موقع، یعنی اون ها به شما گفتند که اذان بگید؟ بعد پول رو پس دادید؟
جناب در حین صحبت های بدیع زاده با بله تایید می کند چند مرحله
جناب دماوندی: بله پس دادم، نگرفتم
مجری: اولین باری که آواز خواندید چه سالی بود؟
جناب دماوندی: خب، الان میگم
باعث خواندن من، آقای آسید جعفر لاهیجی استاد عارف، استاد عارف.
این پدر من رفت …، دو شب قزوین با آسید جعفر آشنا شد و آسید جعفر آمد به طهران
آمد به طهران (مادرم) گفت که محمد من هم بد نمیخونه، صدای آوازش خوبه
اون وقت اون گفت صبر کن من برم برگردم بیام با میرزا … خان پسر اعتماد الدوله محضر …. با هم می خوایم بریم به نجف درس بخونیم دیگه آمد اونجا و روز ها می رفتیم لب خندق، اونجا ما رو یاد می داد و بعد ظهر ها می رفتیم با داداشم لب خندق و اونجا من میخوندم و اون منو یاد میداد.
بعد یه طوری شد که من رفتم به اصفهان، رفتم اصفهان آسید عبدالرحیم (اصفهانی) که استاد طاهرزاده و میرزا حسین (منظور پسر شعبان خان یا همان پدر علی اکبر شهنازی است) اون شیخه اسمش چیه؟
بدیع زاده: عندلیب
جناب دماوندی: نه
جناب دماوندی: …..
بدیع زاده: ادیب خوانساری
جناب دماوندی: ادیب خوانساری که …
بدیع زاده: …..
جناب دماوندی: ولی من وقتی رفته بودم دیدم این وضعش خیلی بده
بدیع زاده: وضع استاد رحیم
جناب دماوندی: بله
ما در بختیاری …. پسر سردار محتشم بود ما رفتیم اونجا و این یک کسی از مطرب ها دعوت کرده بودند، من گفتم نه، تنها دعوتش کن بیایین اونجا و از بر و بچه های بختیاریا تقریباً هزار تومن براش گرفتمو با یه اسب سوارش کردم و فرستادمش ….
اذان جناب در این قسمت پخش می شود …
جناب دماوندی: عرض کنم که آقای امیز (میرزا) اسداله خان این کسی بود که با من وقتی که اذان می گفتم او این چیزا رو میگفت
بدیع زاده: ترجمه می کرد
جناب دماوندی: ترجمه می کرد
بدیع زاده: چیکاره بودن میرزا اسداله خان؟
جناب دماوندی:
اون تار می زد، عرض کنم که سنتور می زد بعد آمد پیش سردار اسعد این شد که دیگه پیش ما موند
بدیع زاده: به به
و اما بپرسم از شما که یادتون هست اون موقع ها که صفحه پر می کردید و می خوندید نوازنده ها، اون ها که ساز می زدند با شما کیا بودن؟
جناب دماوندی: فقط حسین خان اسماعیل زاده، آقا حسینقلی و حاج اکبر خان
بدیع زاده: این سه نفر بودن؟
جناب دماوندی: بله
مجری: پس اگر موافق باشید ما به یکی از این صفحه ها که الان در دسترس هست رو ببینیم و به اتفاق شنوندگان عزیز گوش بکنیم.
صدای پخش صفحه افشاری جناب می آید
بدیع زاده: اینو با تار کی خوندید؟
جناب دماوندی: با تار آقا حسینقلی
بدیع زاده: مرحوم آقا حسینقلی؟
جناب دماوندی: بله
بدیع زاده: افشاری بود
جناب دماوندی: بله
بدیع زاده: بسیار صفحه خوبی بود
بدیع زاده: حالا من یک چیز دیگه هم می خوام از شما بپرسم که شما راجع به موسیقی امروز و خواننده های امروز و آهنگ هایی که می زنند تو رادیو آیا میشنوید؟ یا نمیشنوید؟ اگر میشنوید می تونید یه اظهار نظری بکنید، سلیقه شما و نظر شما درباره آوازهای امروز و موسیقی امروز چیه؟ یه مختصری برای ما شرح بدید.
جناب دماوندی: می دونید که این ها دخالت کردند در موسیقی، بعضی چیزها رو … کردن درست نمی خونن
بدیع زاده: مثلاً چه چیزهایی؟ بفرمایید
جناب دماوندی: مثلاً آوازها رو همچین بی روح کردن
… که هیچی … یعنی ….
فقط مثل چیه اسمش، همون سرهنگه
بدیع زاده: قوامی رو می خوایین بگید؟ حسین قوامی که سرهنگه به نام فاخته معروفه، آوازش رو می پسندید؟
جناب دماوندی: مکثی کوتاه، بد نیست
بدیع زاده: بد نیست، خوبه
جناب دماوندی: بله
بدیع زاده: دیگران چطور، از آواز دیگران شما کی رو می پسندید؟
جناب دماوندی: آواز دیگران که، اون چیه اسمش، آخر همه اسمش رو میارن، آقای …
بدیع زاده: ایرج رو داریم ما، وفایی داریم
جناب دماوندی: وفایی خوب نمیخونه
بدیع زاده: وفایی خوب نمیخونه، ایرج چطور؟
جناب دماوندی: ایرج خوب می خونه
بدیع زاده: ایرج خوب میخونه، اون گلپایگانی چطور؟
جناب دماوندی: اونم خوبه
بدیع زاده: اونم خوبه؟ اون شهیدی رو می پسندید؟
جناب دماوندی: شهیدی رو من والا نمیشناسم که
بدیع زاده: خیلی شبیه به شما می خونه، حالا وزن شما وزن قدیم، آثار قدیمه، شبیه به ادیب می خونه
جناب دماوندی: آهان، ادیب خوانساری؟
بدیع زاده: ادیب خوانساری هست ولی تو رادیو نمیخونه، اونم مریض شده و دیگه …
جناب دماوندی: آخی … اومده بود منزل ما، دلم می خواد ببینمش خیلی
بدیع زاده: میارمش اینجا
جناب دماوندی: خیلی ممنون
بدیع زاده: ادیب که می پسندید صداش رو، بله؟
جناب دماوندی: بله
بدیع زاده: خوب بود
جناب دماوندی: ما با سردار یه بار آمدیم در خوانسار، آمدیم در خوانسار و بعد حسینقلی خان دلیر اونجا بود، میشناسید که؟
بدیع زاده: بله بله بله، دلیر معروف بدون
جناب دماوندی: گفت که یک خواننده ای هست اینجا بد نمیخونه بیارمش؟ آمد
آوردش اونجا و بلند کرد به خوندن، ولی خوب نتونست بخونه، خوب … جوان بود
بدیع زاده: جوان بود دیگه
جناب دماوندی: بر و بچه بود، بعد گفت، بیارمش یا نیارمش؟
بعد گفت نه، سردار اسعد گفت خوب نمیخونه، بعد آمد اونجا وسط رو به سردار محتشم کرد و عرض کنم خدمت سرکار عالی که کم کم کم خوب شد
بدیع زاده: خوب شد، به عقیده منم امروز از صدایان خوبه، وقتی می خونه ادیب از صدایان مطلوبیه که منم به سهم خودم می پسندم.
مجری: الان شما می تونید بخونید؟
جناب دماوندی: (با لحنی جالب و اشوه گرایانه) نه قربونت برم من
یه چیزی بخونید دیگه، الان خونید یه خورده …
جناب دماوندی: اینی که خوندمش بابا جون، جون کندنه
صدای خنده حاضرین
مجری: پس خوندن چطوره؟
جناب دماوندی: خوندن یک …،
مجری: یه چیزی بخونید …
جناب دماوندی: این آقای روحانی از ابولحسن خان پرسید، کی تو این خواننده ها بهت کمک کرد؟ …. گفت جناب دماوندی من رو از شکل تعزیه خونی نجاتم داد. شاید تو رادیو هم گفت، فهمیدید؟
مجری: چرا جناب؟
جناب دماوندی: آهان
مجری: اقبال سلطان رو می فرمایید؟
جناب دماوندی: هان، اقبال السلطان، بله
گفت من رو از شکل تعزیه خونی تغییرم داد. شب تو رادیو هم گفت
آهان اقبال سلطان
گفت من رو از شکل تعزیه خونی تغییرم داد
عرض کنم که این چند نفر …. بود و یک کسی بود اسمش چیه ما شبا می رفتیم اونجا توی خونه …. وقتی میرین یه جایی هست همچین هلالی، ما شبا جمع می شدیم اونجا ابولحسن خان بود با …… ….. ولی خب، ابولحسن خان نمی پسندیدن، تعزیه می خوند، نمی پسندیدن ….
من صدام خیلی بلند بود …
خیلی بلند بود
مجری: منظورتون اینه که مرحوم اقبال سلطان تعزیه خونی می کرده؟
(اینجا مجری لو میدهد که اقبال سلطان فوت کرده و معلوم می شود که بدیع زاده گویا نمی خواسته دل جناب را بشکند که به او گفته او در بستر بیماری است)
جناب دماوندی: بله
مجری: اون وقت شما رهبریش کردید که آواز خونی بکنه؟
جناب دماوندی: بله، بله
بدیع زاده: خب یک چیزه … کننده ای نمیتونید بخونید؟ یه تیکه آهنگ کوچولو
جناب دماوندی این آواز را می خواند:
جانم جانم جانم،
جانم جانم جانم (با وزن)
من قدر حسن روی تو دانم
بیا بیا بیا
بیا بیا بیا با من …
ای دلبر شیرین بر طناز
مزن مزن مزن
مزن مزن مزن هر دم
از تیر غمزه ات سر مردن
دلم را بردی
غمم نخوردی
از ….. لا
به چشم مست و غمزه جانخواه
عقل به شکوه یا شکل ….
آید به جلوه در تن و جانم
….. سلطانم
……
وقتی ز خوبانم
خدا دیگر مرنجانم
شیدا مکن ما را
آشفته و بی تاب مکن ما را
ای زلف تو زنجیر دو صد سلسله مجنون وارا
چشمان خمار تو بلای دل مفتون وارا
از ناقوس مژگان تو شد منزل ما خون وارا
از ناقوس مژگان تو شد بر دل ما خون وارا
بیا ای میوه ای میوه باغ دل من
بیا از روی بار از روی بارم (بارون) ای حاصل من
بنشین به ببرم ای قمرم تاج سرم یک نظرت سیر ببینم، ببینم
گر زلف گره گیر و گره کرده ببینم
این رو من خودم، رفتم تو تیمچه امین الدوله
اون بالا، نشستم اون رو شیدا برای من خوند، من یادگرفتم اومدم
بدیع زاده: به به
یکی از بهترین خاطرات قدیمه شیداست که من این رو خواهش می کنم که ببرن تنظیمش کنن، درستش کنن و به یادگار امروزی که در خدمت شما بودیم بخونن
مجری: آقای جناب خیلی خوشحالیم و بازم تشکر می کنیم که در یک سنی که نزدیک یک قرنه ما رو به منزلتون پذیرفتید، چند دقیقه ای وقتتون رو به ما دادید، حرفای خیلی خوب برامون گفتید
انشااله سالیان دیگه عمر بکنید
همینطور باز فرصت بشه ما بیایم حضورتون مثل امروز باز برامون بخونید
جناب دماوندی: ولی شما غذا رو نصفه کاره گذاشتید که
مجری: نخیر نخیر این دفعه قول میدیم که تا آخر غذا رو بخوریم
جناب دماوندی: تا اذا وقتعت الحلقوم باید بخورید
خنده حضار …
چشم چشم
اجازه می فرمایید که به اتفاق آقای بدیع زاده از شما خداحافظی بکنیم؟